رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

هدیه شب عید غدیرمن

انتظار بسر رسید

سلام رونیکای جگر طلای مامان . امروز دوشنبه بیست و ششم خرداد هزارو سیصدو نود و سه. دخمل گلم . قراره خدا بخواد فردا چشم به جهان باز کنی و بدنیا بیایی . خیلی خوشحالم اینقدر که نمیدونم چی بنویسم برات . از طرفی هم یک کم اضطراب دارم . نازدونه مامان قراره فردا تو بیمارستان نجمیه بدنیا بیای . خیلی برات دعا می کنم هم برا تو هم برا خودم قراره به روش سزارین من شمارو دنیا بیارم. تا خدا چی بخواد. عزیزم فردا بعد از یک سفر طولانی نه ماهه سفینه ت میشینه رو زمین ! من و بابایی تقریبا همه چیز و برا ورود تو آماده کردیم. خونه رو تمیز کردیم اتاقت و چیدیم و مرتب کردیم. همه چیز برا ورودت به خونه آماده است نمیدونی که الان که دارم این مطالب و مینویسم اشک ت...
26 خرداد 1393

جشن سیسمونی ملوسکم

سلام عشق نانازی من . امروز هفده خرداد سال نود و سه که برات مینویسم . نازدونکم چند هفته ای بود که نمیتونستم برات مطلبی بنویسم.امروز بابا رضا مرورگر و درست کرد و منم اومدم عکسهای سیسمونی که بیست و ششم اردیبهشت برات گرفتمو بزارم تا شما بعدا ببینی خیلی اتاقت قشنگ شده  ان شالاه دو هفته دیگه خدا بخواهد میای تو خونه و خونمو و به نورت روشنتر و درخشان تر میکنی جگر طلای مامان .  راستی تو جشن سیسمونی عمه ها مامان بزرگها زن عموت و زن دایی حوری و خاله هات و دخترخاله خودمو و دوستام بودن براشون اش جو و ژامبون . میوه و شیرینی گذاشتم و کلی به همه خوش گذشت کلی هم زدیم و رقصیدیم حالا فیلمش و دارم خودت می بینی همه هم برات جایزه و کادو آوردن مام...
16 خرداد 1393
1